ما را به سخت جانی خود ....

تیر ماه 1398

نادر رفت... عمه وسط خیابون... دارن میارنش

30 فروردین 1403

مجید رفت...عمه تنهاست تو خونه... هنوز نمیدونه

من

من میخواستم به عمه برسم و برش دارم ببرمش اینور اونور از جمله خونه مجید...نکردم... به جاش خیالش رو در سر داشتم... چه فایده

آه از تعلل...آه از خیال اینکه همیشه فرصت هست...