یک مرحله از زندگی کاری تموم شد و در آستانه ترکیب جدیدی از زندگی هستم...

وجود یک نفر که من را بیشتر از خودم باور داشت و به سبب داشتن تجربه زیاد به راه و روش خودش اطمینان داشت و هرگز تغییرش نداد (حتی با وجود همراهی نکردن دیگران) باعث شد کم کم آنچه بشود که او می گفت.

و من این مهم رو در زندگی یاد گرفتم و در وجودم حکاکی شد که وقتی بزرگتر یک نفر شدی و قرار شد برایش بزرگتری کنی، یا دلسوزی، یا پدری، یا مادری یا حتی عاشقی کنی:

باید قبولش داشته باشی بیشتر از خودش...

وقتی بیعت بستی هرگز بیعت نشکنی...

با تمام خوبی ها و بدی هایش، به خاطر خوبی هایش، دوستش بدار...

ترس پرواز دادن جوجه ها از آشیانه را نداشته باش چرا که خدای تو از همه بر مخلوقاتش مهربان تر است

 

فرزند بنده ایست خدا را غمش نخور/تو کیستی که به ز خدا بنده پروری