نور قشنگم!...

پیش از این بسیار خونده بودم، جاهای مختلف، یا شنیده بودم، از روان شناسای مختلف، که خودت را دوست بدار و ... اما هیچ وقت جدی نگرفته بودم بنظرم ازون تئوری های صرفا روی کاغذی بود که هرگز نمیتونست واقعیت داشته باشه

اما مثل یه معجزه چند وقتیه، بدون آنکه تلاشی بکنم، رخ داده و من با خودم صلح کردم

دیگه جلوی آینه دنبال یه ایراد برای برطرف کردن نیستم ، سکوتی توی ذهنم برقرار شده دیگه از اعتمادهای نابجا و بها دادن به آدم های بدون ارزش گذشته ناراحت نیستم... روحم و گذشته ام رو با تمام زوایا و ابعادش دوست دارم و با یادوریش پریوشون نمیشم... هر ضربه ای که خوردم الان یه تراش از پیکر روح و جسمم شده و مواظبم در مورد تو تکرار نشه و مواظبتم صرفا حرف زدن باهاته و ...

دیروز که داشتم اتو میکردم اومدی با اون چشمای قشنگت نگاهم کردی یه عالمه حرف تو اون نگاه بود

 

 

شنبه 25 آذر 1402