مثل یه سیاه چاله همه نور رو در خودش میبلعه و نمیگذاره هیچ چیز ازش روشن بشه
مرگ رو می گم
مرگ دیگری
تلخی مزمن
می رن انگار هیچ وقت نبودند
آه از خاطره ها
مثل یه سیاه چاله همه نور رو در خودش میبلعه و نمیگذاره هیچ چیز ازش روشن بشه
مرگ رو می گم
مرگ دیگری
تلخی مزمن
می رن انگار هیچ وقت نبودند
آه از خاطره ها
بسم الله نور
عصر یه قهوه غلیظ درست کردم که بتونم پا به پات بازی کنم به شوق شادی چشمات وقتی میگی بازی کنیم و این بی خوابی هدیه همون قهوه ست
تو تقریبا زودتر از شب های قبل خوابیدی و من نمیدونم با این بیخوابی چطور صبح همراهت بیدار شم و بازی کنیم
بیستم امرداد ۱۴۰۱
او صبور است
درک و تجربه بعضی حالت های یک شخصیت در یک فیلم بهانه نوشتن این مطلب شد.
گاهی بی قراری های ما بخاطر اینه که برای رسیدن به انچه در ذهن داریم عجول هیتیم. ادمیزاد هر چقدرم توانمند باشه تحت فشار ناشی از مسئولیت های متعدد فرو می پاشه.
پذیرش یک شکست موقت، به تعویق انداختن، از بالا به زندگی نگاه کردن،...
تو داستان هفت پیکر یه جایی راوی میگه ... برای جلوگیری از شیدا شدن .... وقتی کنجکاوشدم دیدم شیدایی همون حالتیه که اون شخصیت فیلم داشت و منم تجربه اش کردم
خلاصه اینکه باید صبور بود. به اندازه کافی...
بسم الله نور
ما و دنیایی که نمیدانیم چیست
نور مامان
این عکس چند روز پیش منتشر شد. وقتی تو داشتی 18 ماهه میشدی. داستانش اینه که یه تلسکوپ فضایی به اسم جیمز وب فرستادن به فضا و بعد از چهار ماه این عکس و چند تا عکس دیگه از فضا فرستاده که میگن مربوط به 34 میلیارد سال پیشه. ممکنه منبع این اجسام نورانی که تو میبینی ممکنه الان وجود نداشته باشن!
من از این همه پیچیدگی و رازآلودگی به خودم میلرزم. دلیل این همه بی اطلاعی از خلقت یا تکامل یا هر چیز دیگه ای که هست رو نمی فهمم. چرا مانباید در غریزه یا هر جای دیگه در وجودمون هیچ سر نخی از شروع دنیا نداشته باشیم.
قسمت تراژیک ماجرا اینه که آدم قدم بذاره به این دنیا و رازش رو نفهمه و از این دنیا بره
بسم الله نور
مدیریت ورودی ها به قلب و مغز
یک جایی در زندگی باید ایست کنی و تصمیم بگیری که توی برخوردهات، منفعل نباشی. باید روابط را مدیریت کنی. باری به هر جهت و آنچه پیش آید خوش آید زمان زیادی ازت می گیره. در برخورد های اول با آدم هایی که باهات در ارتباطن یک جزییات حداقلی را درباره اش قطعی کن و تصمیمت را بگیر که در کدوم دسته قرارش بدی. باهاش صمیمی بشی یا به یه سلام و خدافظ بسنده کنی. البته اگر تو هم انجامش ندی خود بخود این اتفاق میافته ولی بهتره از ناخودآگاهت به خودآگاهت منتقل بشه...
مامان از خدا میخواد که همیشه بهترین مردم سر راهت قرار بگیرن
دیشب (سحرگاه هشتم تیر 1401) خوابی میدیدم. افراد و محل ها اصلا مهم نیست. مهم حسیه که در خواب داشتم. ارامشی که بعد از نوجوانی دیگه تجربه نکرده بودم و جالبه که نمیدونستم که مدت هاست که این حس را تجربه نکردم. یعنی گم شده ای داشتم که خودم هم نمیدونستم چیه و تجربه اون حس در خواب موقع بیدار شدن بهم فهموند که بله مدت هاست آرامشی از جنس راحتی مخصوص نداشتن هیچ عذاب وجدانی، پذیرفته شدن، تحسین شدن و ... را نداشتم.
بنظرم بخشی از وجودم که در چند سال پیش متلاطم شده بر خلاف اون چیزی که خودم فکر میکنم هنوز به آرامش نرسیده. باید با خود مهربان بود...
بسم الله
اولش که وبلاگ را راه انداختم هنوز میخواستم که نور بیاد و براش بنویسم
الان نورم یک سال و نیمه شده و من نمینویسم
احساس خلاء نوشتن در من بیداد میکنه
تصمیم گرفتم برگردم
سلامی دوباره
یک مرحله از زندگی کاری تموم شد و در آستانه ترکیب جدیدی از زندگی هستم...
وجود یک نفر که من را بیشتر از خودم باور داشت و به سبب داشتن تجربه زیاد به راه و روش خودش اطمینان داشت و هرگز تغییرش نداد (حتی با وجود همراهی نکردن دیگران) باعث شد کم کم آنچه بشود که او می گفت.
و من این مهم رو در زندگی یاد گرفتم و در وجودم حکاکی شد که وقتی بزرگتر یک نفر شدی و قرار شد برایش بزرگتری کنی، یا دلسوزی، یا پدری، یا مادری یا حتی عاشقی کنی:
باید قبولش داشته باشی بیشتر از خودش...
وقتی بیعت بستی هرگز بیعت نشکنی...
با تمام خوبی ها و بدی هایش، به خاطر خوبی هایش، دوستش بدار...
ترس پرواز دادن جوجه ها از آشیانه را نداشته باش چرا که خدای تو از همه بر مخلوقاتش مهربان تر است
فرزند بنده ایست خدا را غمش نخور/تو کیستی که به ز خدا بنده پروری

از مجموعۀ خمسۀ نظامی موجود در موزۀ بریتانیا، میتوان به نقاشی موسوم به «بنای کاخ خورنق» اشاره کرد که یکی از شاهکارهای کمال الدین بهزاد است.
خوَرنَق نام کاخی بود که نعمان یکم، حاکم لَخمی برای یزدگرد یکم ساخت. این کاخ در یک مایلی خاور شهر نجف در میانرودان واقع شده و در همین کاخ بود که پرویز خبر شکست ذوقار را شنید. چامهسرایان عرب پیش از اسلام از این کاخ به عنوان یکی از ۳۰ عجایب جهان نام بردهاند. نام خورنق فارسی است و اصل آن هووَرنَه بوده که به معنای «دارای سقف زیبا» است.
سِنّمار، نام یونانی معماری ایرانی بود که قصر خورنق را به دستور نعمان پسر امریء القیس در حیره برای بهرام گور ساسانی ساخت. میگویند این کاخ دارای هفت تالار به رنگهای سیاه، زرد، سبز، قرمز، آبی، صندلگون و فیروزهای بودهاست.
سنمار یک روز قبل از افتتاح خورنق، در حالی که قسمتهای مختلف قصر را به نعمان نشان میداد، وقتی آن دو به پشت بام رسیدند، به دستور پادشاه به علت رازی که تالار داشت و نمیخواست جز خودش کسی آن را بداند او را از بام به پایین پرتاب نمود و او را کشت.
در نقاشی ساختن کاخ خورنق اثر استاد بهزاد صحنهای از کار روزمره مشاهده میشود که سرشار از حرکت است.
نکاتی که در این تصویر جالب توجه است این است که: بهزاد گروهی از کارگران را که هر کدام مشغول ساختن کاخ هستند در وضعیتهای مختلف نشان داده است. در پایین نقاشی سه نفر کارگر در حالی که مشغول حمل بار هستند به سمت جلو در حرکتند. در وسط نقاشی، دو فرد لخت که زنبههایی بر دوش دارند، با سرت ولی در جهت عکس در حرکت هستند و این سرعت زیاد که در نگاه اول به خوبی لمس میشود، در سایر قسمتها کم و بیش به چشم میخورد و این حرکت در پیوند با شعر بالای نقاشی است:
در شبانروز از شتاب و درنگ
چون عروسان درآمد به سه رنگ

مینیاتور فتنه
این زن ماییم، مای تنها، مای مصمم که تصمیممان مرز مرگ و زیستن است برایمان، مای متعین با گاوی بر گردهمان در مقابل ساختار سیاسی – اجتماعی که از همهٔ آن زن با آن گاو بر شانهاش دامن حریر و «ساپورت» زیرش را میبیند.
۱- از چهار نسخه داستان بهرام گور و کنیزک در شاهنامه فردوسی، هفتپیکر نظامی و هشتبهشت امیرخسرو دهلوی و هفتاختر عبدی بیک، کنیزک هفتپیکر گویی بیشتر مدنظر مینیاتوریستها بوده است.
در منظومهٔ نظامی «فتنه» کنیزک مورد علاقهٔ بهرام گور است که روزی در معیت کنیز رودنوازش به شکار گور میرود:
داشت به خود کنیزکی چون ماه
چست و چابک به همرکابی شاه
فتنه نامی هزار فتنه در او
فتنه شاه و شاه فتنه بر او
تازه رویی چو نوبهار بهشت
کش خرامی چو باد بر سر کشت
انگبینی به روغن آلوده
چرب و شیرین چو صحن پالوده
بهرام با شکار هر گور بهشدت توسط اطرافیان مورد تفقد قرار میگرفت ولی کنیز خاموش بود. تا گوری پیدا شد و بهرام گفت که میل دارد هرگونه کنیز بخواهد گور را شکار کند. کنیزک از روی ناز و تکبر گفت:
باید که رخ برافروزی
سر این گور در سمش دوزی
بهرام گور مهرهای در کمان نهاد و به دقت رها کرد تا در گوش گورخر جای گرفت، حیوان بیچاره سم پای راستش را برای خاراندن به گوش خود نزدیک کرد تا مهره را از گوش خارج کند. شاه دوباره تیری رها کرد و گوش و سم گور را به هم دوخت. کنیزک گفت که آدمی در هر کاری اگر مداومت و ممارست کند مسلماً ورزیده و کارآزموده خواهد شد. شاه که منتظر تشویق بود، چون این سخن شنید، خشمگین شد و کینه او را به دل گرفت پس به سرهنگی که در التزام رکاب وی بود فرمان داد کنیزک جسور را گردن زنند. کنیزک زیبا چون خود را در چنگ اجل و چنگال سرهنگ گرفتار دید تضرع کرد و از او خواست که در قتلش عجله نکند، چه بعید نیست که شاهنشاه روزی از کرده پشیمان شود.
سرهنگ تسلیم شد و او را در قصری که در خارج از شهر سکونت داد تا پنهانی در زمره خدمتکاران کار کند و هویتش را مکتوم دارد. آن قصر سر به فلک کشیده شصت پله داشت و کنیزک از همان روز نخست گوسالهای را که تازه از مادر زاییده شده بود بر دوش گرفت و روزی چند بار به بالای قصر میبرد، گوساله رشد میکرد ولی چون به دوش کشیدن و بالا بردن آن، همهروزه چندین بار تمرین و تکرار میشد، بنابراین رشد تدریجی گوساله تأثیری در دشواری حملونقل نداشت. کنیزک چون زمان را مقتضی دید به سرهنگ تکلیف کرد که بهرام گور را به هر طریقی که ممکن باشد روزی به این باغ و قصر بیاورد.
سرهنگ چنان کرد و روزی که بهرام به شکار گورخر میرفت او را برای استراحت به باغ دعوت کرد و مخصوصاً داستان کنیزک و بر دوش کشیدن گاو عظیمالجثه و بالابردن از قصر شصت پله را شرح داد تا شاهنشاه ساسانی را تمایل و رغبت تماشای این صحنه دست داد. پس بهرام گور به باغ آمد و کنیزک زیبا در حالی که روی خود را پوشانیده بود در مقابل بهت و اعجاب بهرام و ملازمانش گاو را بر دوش گرفت و بدون ذرهای احساس خستگی و ملالت خاطر آن را از شصت پله به بالای قصر برد و بازگردانید.
بهرام به روی خود نیاورد و گفت: میدانم چگونه به این عمل خطیر و شگرف دست یافتی. این گاو را از زمانی که گوساله نوزاد بود بر دوش گرفته به بالای قصر بردی وگرنه خود بهتر میدانی که این از قدرت و زورمندی نیست بلکه مولود تعلیم و تمرین و مداومت است.
این نه از زورمندی توست
که تعلیم کردهای ز نخست
کنیزک زیبا که به انتظار چنین سؤال و استدلالی دقیقهشماری میکرد بدون تأمل و در لفافه طنز جواب داد: شهریارا، اگر زن ضعیفالجثه گاوی را بر دوش بگیرد و به بالای قصر شصت پلهای ببرد اعجاب و شگفتی ندارد و مولود تمرین و ممارست باید تلقی کرد ولی اگر شاهنشاه سم و گوش گورخری را به هم بدوزد نباید نام تعلیم و ممارست بر آن نهاد؟ شاه به فراست دریافت که این همان کنیزک است. پس در کنار گرفت و سرهنگ را نیز که در قتل کنیزک شتاب نکرده بود مورد تفقد قرار داد.
برگرفته از صفحه فیس بوک لیلا پاپلی عزیز
لینک مطلب: http://sokhanrani.net/%DA%AF%D8%A7%D9%88%DB%8C-%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D8%B1-%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%B5%D8%AA-%D9%BE%D9%84%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%A2/