این چه رازیه که آدم ها از دور اینهمه زیبان و نزدیکشون که میشیم نه اونا ما رو میفهمن و نه ما اونا رو؟
این چه رازیه که آدم ها از دور اینهمه زیبان و نزدیکشون که میشیم نه اونا ما رو میفهمن و نه ما اونا رو؟
دوم مهر ماه 1402
قلبم هری ریخت
قوی تر از همیشه ام،
برای ثبت در تاریخ مینویسم
برای تو که میدانم نمیخوانی اما میخواهم بدانی برای من صادقانه خواستن و سرشار از اندوه بود...اندوه از هیچ قدمی برنداشتن، اندوه از هدیه ای که پس زده شد، ...
تمام
وقتی همه چیز را میشه را با انتخاب طبیعی توضیح داد دیگه جایی برای دفتر دستک و بساط دیگه ای میمونه؟؟
سالی که ما در منطقه جغرافیایی که ایران نامیده میشه بهش میگیم سال 1401 (و چقدر نسبت دادن یک عدد قراردادی به یک بازه زمانی قراردادی برای نامیده 365 روز از زندگی هامون غیر شاعرانه ست) سال عجیبی بود.
نور عزیزم
امسال پر بود از زلزله
زلزله در اعتقادات، زلزله در جهان بینی، زلزله در ارتباطات...زلزله حتی در پوسته زمین هم اتفاق افتاد...
سال 82 که زلزله بم هم اتفاق افتاد نوشتم، خیلی نوشتم... هر بار یه زلزله بزرگ و جدی اتفاق می افته احساس میکنم انسان اونقدرها هم چیز خاصی نیست. یک مجموعه بیولوژیکی مثل بقیه مجموعه های موجود روی این دنیا حتی کم بهره تر...
شاید پرنده ها بهره شون از زندگی های سیزیفی ما بیشتر باشه
نور قشنگم
ارزو میکنم زندگی را اونقدر جدی نگیری که به بندت بکشه
تنها قسمت مهم زندگی پیدا کردن معنی زندگیته که به تعداد آدم هایی که میان روی این دنیا معنی وجود داره و تنها کسی که باید اونو پیدا کنه خودتی
بسم الله نور
نور قشنگم... این بار برای تو نمی نویسم، این بار اون سنگ تراشیده ای که وجودم از یه تکه کلوخ ساخته بهت بدم اما اینبار اون سنگ هنوز تحت درد و فشاره...
دهه سوم زندگیم اومده برای ریختن و دوباره ساختن، از صبح که چشم باز میکنم هر چی رو میبینم میگم چرا این اینجاست... چی شده که این اومد تو زندگی من...از آدم ها گرفته تا یه حال بد یا یه حال خوب... بزرگترین خواسته م یک خواسته محاله... برگشتن کودکی. اونم نه برای اینکه از کیک لذتش دوباره یه برش بردارم بخورم...نه...که برای اون دختر بچه مینو نام کاری بکنم...کاری که حال سی سالگیش رو بهتر کنه...
این روزها خوب نیستم
سنگ خوره به شیشه اعتقادم...سجاده ام مدتیه پهن نشده...لنز علت و معلول چسبیده به چشمام
آه دست بردار از من در وطن خویش غریب
اون قاصدک کجاست
...
نور قشنگم
بسم الله نور
زمین شناسی میگه حدود 6 میلیارد سال پیش با نخستین تجمع ذرات کیهانی شکل گیری منظومه شمسی آغاز شد و حدود 4.6 میلیارد سال پیش سیاره زمین به صورت کره ای مذاب تشکیل و در مدار خود قرار گرفت.
در مدار خود قرار گرفت و ماند و شد بستر اینهمه اتفاق، اینهمه سرنوشت، اینهمه درک، شعور، احساس، عشق، تلاش...
ماندن گاهی هم زیباست...
نور قشنگم
وقتی به آرامش می رسی که با خودت صادق باشی
بالاترین صداقت صداقت با خودت هست. ما هیچ چیزی نداریم که از خودمون پنهون کنیم.
مثل یه سیاه چاله همه نور رو در خودش میبلعه و نمیگذاره هیچ چیز ازش روشن بشه
مرگ رو می گم
مرگ دیگری
تلخی مزمن
می رن انگار هیچ وقت نبودند
آه از خاطره ها
بسم الله نور
عصر یه قهوه غلیظ درست کردم که بتونم پا به پات بازی کنم به شوق شادی چشمات وقتی میگی بازی کنیم و این بی خوابی هدیه همون قهوه ست
تو تقریبا زودتر از شب های قبل خوابیدی و من نمیدونم با این بیخوابی چطور صبح همراهت بیدار شم و بازی کنیم
بیستم امرداد ۱۴۰۱
او صبور است
درک و تجربه بعضی حالت های یک شخصیت در یک فیلم بهانه نوشتن این مطلب شد.
گاهی بی قراری های ما بخاطر اینه که برای رسیدن به انچه در ذهن داریم عجول هیتیم. ادمیزاد هر چقدرم توانمند باشه تحت فشار ناشی از مسئولیت های متعدد فرو می پاشه.
پذیرش یک شکست موقت، به تعویق انداختن، از بالا به زندگی نگاه کردن،...
تو داستان هفت پیکر یه جایی راوی میگه ... برای جلوگیری از شیدا شدن .... وقتی کنجکاوشدم دیدم شیدایی همون حالتیه که اون شخصیت فیلم داشت و منم تجربه اش کردم
خلاصه اینکه باید صبور بود. به اندازه کافی...