به نام نور
دیروز یک حس جدید تجربه کردم... ذهنم مثل اون مادیانی میموند که هفته هاست توی کنج اصطبل بوده و بعد از مدت ها میاد بیرون و رها میشه شروع کرد به تخلیه انرژی نهفته خودش... معده درد شدم، پیچیدم به خودم...نور هم دلش بازی میخواست... یکم به بازی ادامه دادم و بعد دویدم بیرون از اتاق و هنوز هم حال خوبی ندارم
.
.
.
ممنونم از ناخودآگاه که داره سعی میکنه بهم تلنگر بزنه تا دوباره آستین همت بالا بزنم ولی عزیزم کمی با من مدارا کن...چشم...
-حذف دزدهای زمان
- بیعت دوباره با خودم
-تلاش در سکوت
- پخش شیرینی رسیدن به هدف