...من و نور

افکاری که دست و پا می زنند برای نوشته شدن...

۲ مطلب در اکتبر ۲۰۱۹ ثبت شده است

پیرمراد (1)

 

یک روز صبح وقتی اومدم دفترم این یادداشت روی میزم بود، دو روز دیگه دقیقاً دو سال شمسی از اون روز گذشته...

همه ی ما در دوره ای از زندگی باید سکوت کنیم و یاد بگیریم، تصوّر اینکه زود پرت شدن به دنیای جدّی و تجارت فرصتی استثنایی و خاص آدم های مهمّه تصور درستی نمیتونه باشه ...

نور عزیزم!

مدت هاست میخوام در باب این یادداشت و بقیه یادداشتهای پیرمراد که لزوماً هم کتبی نبودن و گاهی شفاهی بودن برات بنویسم. این نوشته ها رو با عنوان پیرمراد (به سکونِ ر اولی) برات میگذارم، امّا امروز بهانه ی نوشتنم چیز دیگه ایه:

رسانه و کلاً ورودی های فکر و ذهن تو خیلی هم اتفاقی و به انتخاب خودت نیستند. خیلی وقت ها افراد دیگه ای غیر از خودت تصمیم میگیرن که تو از صبح که بیدار میشی تا شب چه چیزهایی ببینی، اگر یاد داستان هایی مثل بیگ برادر و این ها افتادی (البتّه اگر از من بپرسی نمیذارم اینجور کتاب ها رو بخونی) اصلا قصدم اون فضا ها نیست، از اون فضا ها بیا بیرون در مجموع بدان! گاهی حتّی دخترهایی که فریاد فمنیست سر میدن خودشون نمیدون دارن آب به آسیاب یک گروه خاص می ریزن، همونطور که قبلاً بهت گفتم خطرناک ترین کار در این دنیا موج سواری هست.

اما بهانه نوشتن این مطلب چیه؟

چند روز پیش بعد از اینکه یک دوست قدیمی که الآن باهاش ارتباطی ندارم در اینستا گرام دنبال کردم آخرین پست هاش اومدم توی صفحه ام، از سرکنجکاوی یکی از متنهاش رو خوندم در رابطه با مشکلاتی بود که تو مدّت بارداریِ همزمان با کارآفرینی و بالا و پایین کردن پلّه ها و بعداً قبول نکردن بیمه اش از طرف تأمین اجتماعی براش پیش آمده بود.

یاد روزهای خودم افتادم از گریه های بلند بلندی که سرتاسر بلوار دانشجو کردم و هنوز به خودم مدیونم بابت اون روزها...

ما زن ها قبل از اینکه راه بیفتیم دنبال داد و قال برای حقوق از دست رفتمون باید برگردیم به خودمون و ببینیم خودمون چقدر حقوقمون رو زیر پا گذاشتیم، برگردیم به روز اوّل خلقت، دور از همه جوهایی که سرمایه داری میده... 

به رسم این روزهای پر مشغله، تمام نوشته هام داره چند بخشی میشه

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو مؤمنی

به بهانه یک رفتن

 

وقتی اسمم رو در لیست افرادی که به زودی در دانشگاه مشغول به کار میشدند دیده بودند پیامی با این مضمون برایم فرستادند: "تبریک و آرزوی ایجاد تغییرات و بهبود همونطور که از یک مهندس صنایع بر می آد."

روزها میگذشت، روزهای سختی که داشتم پوست می انداختم، پوست انداختنی که باعث شده نتونم با آدمهایی که قبلا در زندگیم به عنوان معاشرانم باهاشون در ارتباط بودم، در ارتباط بمونم و دقیقاً اونروزها میگذشت....

پاییز 95، پاییز 96، پاییز 97 و رسید به پاییز 98

آخرین روزهای تابستون رفتم دفتر دانشکده و ازشون پرسیدم: "استاد (همیشه حواسم بود آقای دکتر صداشون نکنم چون او جزء معدود اساتیدم هست) چه کار میشه کرد اوضاع یکم بهتر بشه؟" مدتی که برایم طولانی گذشت خندیدند، وقتی که علّت رو جویا شدم گفتند جالب بود که اینقدر به عمق فاجعه پی بردی" اونروز متأسفانه یادداشت برداری نکردم ولی چند جملشون یادم مونده:

1- ببین خود ما در عرض این چند سال چقدر تغییر کردیم همون میزان رو تعمیم بده به جامعه و اینکه چرا اوضاع روزبه روز بدتر میشه رو بفهم

2- کاش میشد همه کارها رو گذاشت کنار و کار فرهنگی کرد

اینجا خصوصی ترین فضایی هست که در فضای مجازی دارم، میخوام برای خودم چند تا درس بنویسم که از دکتر لطفی دیده ام(نمیتونم بگم یادگرفته ام):

1- اولین درس بها و ارزش دادن به خودت و کارهات بود، صفتی که در فرزاد هم شگفت زده ام میکنه، این باعث شده که خرده کاغهای روی میزشون هم با یادداشت های الکی و باطل پر نشه، در مورد پایان نامه میگفتند که تصور کنید که یک اثر علمی داره با نام شما ثبت میشه و باید شایسته باشه

2- پاکدستی و جدّی گرفتن حلال و حرام (یادمه دوست مذهبیم برای تشکّر از دکتر یه نهج البلاغه براشون گرفته بود، بهش گفتم من اینقدر دکتر رو مذهبی ندیدما و اون گفت از همه اساتیدی که تا الآن دیدم این به دین مقیّد تره)

ادامشو بعداً مینویسم

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو مؤمنی